چاه

درد دل های یک دل شکسته!

چاه

درد دل های یک دل شکسته!

اشتباهات من!

انتخابات امسال بسیج من رو یاد چندسال پیش انداخت. یکی از صنایع یکی از برق، یکی که خسته ی کاره، یکی که فقط خوب حرف می زنه. اما یه تفاوت عمده داشت. 3 سال پیش این دو نفر سال دومشون بود، امسال این دو نفر سال سومشون بود.
مهمترین نقش رو تو این تصمیم (کاندیدا شدنم) فاضل داشت. خدا حفظش کنه، ولی خیلی چیز گنده ای رو کرد تو پاچه ی ما. از اون چیزایی بود که تا مدت ها نفهمیدم در چه حدی بود.
هر چی فکر می کنم هیچ برتری ای نسبت به علیرضا نداشتم. علیرضا بیشتر از من تو مجموعه بود، بیشتر از من تو جلسات شورای مرکزی شرکت می کرد. اصلا خود علیرضا چندبار می خواست من رو خفت کنه که بیام تو بسیج، همون اولا. تو مسجد که می دید منو (من خیلی نمی شناختمش، ولی اون خوب من رو می شناخت) هی یه چی می گفت در مورد بسیج. حتی سر انتخاباتی که فاضل مسئول شد، همین علیرضا کلی اصرار کرد که بیا انتخابات شرکت کن.

ادامه مطلب ...

آجر! و ما ادراکمالآجر

نمی دونم تا حالا توفیق سر عملگی تو اردو جهادی داشتید یا نه. اولین باری که این توفیق رو پیدا کردم و به شدت ناشی بودم تو قصه، یه دیوار رو خواستم بچینم بره بالا. هی با ترس و لرز و شاقول و غیره سعی می کردم دیوار صاف بشه.
بعد دو روز کار کردن دیگه خسته شدم، نزدیک 10 رج زده بودیم. مجموعاً می شد گفت دیوار صافیه. از اونجا به بعدش رو شروع کردم به ماست مالی. هر رج رو می زدیم دیگه شاقول نمی کردم، همون نخ رو می بستم و یا علی.
بعد 3-4 رج قشنگ کجی دیوار داشت به چشم می اومد. بنا به قاعده ی خونه سازی کودکی، در جهت مخالف کجی شروع کردیم ره رج زدن. بعد اونوری متمایل شد، خلاصه این ور و اون ور، دیگه نه می شد با شاقول دیوار رو صاف کرد نه با هیچ چیز دیگه.
مجبور شدیم تا همون رج دهم رو بکنیم و از اول دیوار رو چیندیم.
القصه پس از اون ما جرا یادگرفتم که پله پله و با احتیاط دیوار چینی رو انجام بدم. هر رج وابسته به رج قبلی. دو برابر زمان می برد، ولی دیگه مجبور نبودی دیواری که چیدی رو خراب کنی بیاری پایین.
یه دیواری بود تو هر ردیفش چندسری آجر بود، یعنی یکی در میون آجرها رو باید یه جوری بذاری که دیوار کلفت تر بشه. من به سبب تجربه ی قبلی گفتم کاری نداره که شروع کردم به چیدن دیوار. با همون احتیاط. ولی یک دیوار کجی شد که نگو!
راستش رو بخواید خیلی برام سخت بود که اون دیوار رو خراب کنم، آخه مرحله به مرحله اش رو دقت کرده بودم کج نره! همه چی باید درست می شد، اما نشد! دفعه قبلی چون پیچونده بودم عین خیالم هم نبود که دیوار رو خراب کنم. ولی این دفعه خیلی سخت بود. البته تجربه شد که بازهم با اطلاعات کامل تری کار رو ببرم جلو.

الغرض وقتی پایه های اعتقادی و تحلیلی آدم با احتیاط چیده بشه، ازش مراقبت بشه، دیگه به راحتی نمی شه پذیرفت که کج رفته، اشتباه بوده. نمی شه راحت خرابش کرد، مخصوصاً این که کجی اش رو خیلی دیر متوجه بشی! رو اون کلی دیگه دیوار ساختی، این تیکه رو خراب کنی همش می ریزه!
یه مدت یه همچون فکری داشتم، ... باشه برای پست بعدی ایشالله

زمین خوردن دیگران خنده ندارد!

از بچگی به ما یاد دادن که وقتی یه نفر می خوره زمین باید بهش خندید! دیدنی های یکشنبه ها رو یادتون می آد؟

ولی آخه این واقعاً مطابق اخلاق و مرام اسلامی ماست؟ وقتی یکی داره می خوره زمین باید دورش رو بگیریم نذاریم بخوره زمین. خورد زمین باید دستش رو بگیریم بلندش کنیم. این که خنده نداره.

اما ظاهراً این قصه ی دوران کودکی ما، الآن هم جزو گوشت و پوست و استخونمون شده. وقتی یکی لیز می خوره، همچین یه دونه هم ما می زنیم که سر بخوره محکم تر هم بخوره زمین!

نمی دونم چرا این عادت رو ترک نمی کنیم!؟

و اما بعد...

و چیست این دنیای مجازی که هر روز قصد ترک این زمین می کنم و فردا بر سر آنم!

اف لک یا دهر مجازی! اف لک!

شاید درست نباشد!

بعضی وقت ها درس می خونیم که پول دربیاریم.

بعضی وقت ها درس می خونیم که قدرت کسب کنیم.

بعضی وقت ها درس می خونیم که بهمون حالی دست بده و لذت ببریم.

بعضی وقت ها درس می خونیم که دل پدر و مادرمون رو شاد کنیم.

بعضی وقت ها درس می خونیم که تکلیف اجتماعی مون رو انجام بدیم.

بعضی وقت ها درس می خونیم که تکلیف شرعی مون رو انجام بدیم.

بعضی وقت ها درس می خونیم که جایگاه انقلاب و اسلام رو رفیع کنیم.

بعضی وقت ها درس می خونیم که برای سربازی امام زمان آماده شیم.


همشون یک فعل است، همشون فعل پسندیده ایست. ولیکن این کجا و آن کجا. با یکی اش بمب می سازن با اون یکی اش بمب !!!

سنسور نیت سنجی رو آدم ها نمی شه نصب کرد تا فهمید که فعل خوب رو برای چی انجام می دهند. اما بصیرت این که در عین حسن ظن داشتن، در عین حفظ اخلاق و شرع از روی افعال دیگر افراد و نگاه کردن افعال در یک پازل کلی، نیت ها رو استنتاج کرد.