چاه

درد دل های یک دل شکسته!

چاه

درد دل های یک دل شکسته!

حال دور از شهر

می دونم بد موقعی برای قصه شنیدنه، ولی من می خوام براتون یه قصه بگم.
وقت زیادی ازتون نمی گیرم.
یه کی بود، یه کی نبود، یه شهری بود خوش قد و بالا، آدم هایی داشت محکم و قرص، ایام ایام جشن بود، جشن غیرت.
همه تو اوج شادی بودن که یهو یه غول حمله کرد به این جشن. اون غول، غول گنده ای بود که می خواست کلی از این شهر رو ببلعه. همه نگرون شدن، حرف افتاد با این غول چی کار کنیم؟ ما خمار جشنیم. بهتره سخت نگریم.
اما پیر مراد جمع گفت: باید تازه نفس ها برن به جنگ غول. قرعه به نام جوون ها افتاد. جوون هایی که دوره ی کرکری شون بود، رفتن به جنگ غول.
غول غول عجیبی بود، یه پاش رو می زدی دوتا پا اضافه می کرد، دستاش رو قطع می کردی چندتا سر اضافه می شد.
خلاصه چه دردسر، بالاخره دست و پای آقا غوله رو قطع کردن و خسته و زخمی برگشتن به شهرشون که دیدن پیرشون سفر کرده. ... یکی از پیرجوون های زخم کشیده جاش رو گرفته بود. اما یه اتفاق افتاده بود. ...
بعضی ها این جوون ها رو یه طوری نگاشون می کردن که انگار غریبه می بینن، شایدم حق داشتن، آخه این جوون ها مدت ها دور از این شهر با غوله جنگیده بودن. جنگیدن با غول آدابی داشت که اون ها بهش خو کرده بودن. دست و پنجه نرم کردن با غول زلالشون کرده بود، شده بودن اینوهو اصحاب کهف. دیگه پولشون قیمت نداشت. اونایی که تونستن خزیدن تو غار دلشون و اونهایی هم که نتونستن مجبور به معامله شدن.

من شما رو نمی شناسم، اما اگه مثل ما فارسی حرف می زنید، پس معنی غیرت رو می فهمید. این غیرت داره خشک می شه. شاهرگ این غیرت ...
کمک کنید نذاریم این اتفاق بیافته. من برای صبرتون یه یا علی می خوام. همین ...