چاه

درد دل های یک دل شکسته!

چاه

درد دل های یک دل شکسته!

بزرگترین مشکل زندگی . . .

انتخاب بین اهم و اهم است!

البته این مورد زیاد برای من پیش اومده! نمی دونم چرا!

مدتی است از خود فراریم

علاقمندی هام، داره فدای توانمندی هام می شه!
تقریباً عمری است که داره این اتفاق برام می افته!

او

این که بتونی دنیا رو تو نظرت کوچیک کنی و به غیر از او به کسی فکر نکنی، تنها یارت رو اون بدونی تنها انیس تنهایت اون باشه، خیلی خوبه. ولی مواظبت از این موضوع و ادامه دار بودنش خیلی مهم تره، چون ممکنه به جایی برسی که تنهای تنها بشی! نه او باهات باشه نه تو با هیچ کس دیگه!
خدا رحمت کند ما را!

عهد مجدد . . .

بر زبان جاری کردن نامت، تنها کارمان نخواهد بود. در قول و فعل هم نامت می شویم.

بسیج یعنی علی که همه ی وجودش وقف اسلام بود

یه رفیقی داشتیم خیلی ایده ی قشنگی داشت. می گفت به نظر من ایده ی بسیج رو امام (ره) از اصحاب صفه ی پیامبر (ص) گرفته.
شباهت عمده رو ببینید. اصحاب صفه کسانی بودن که خونشون زیر بغلشون بود و پای کار انقلاب پیامبر بودن. اگه لازم بود می جنگیدن، لازم بود می ساختن، خلاصه هر کاری که برای پیشبرد انقلاب پیامبر لازم بود این گروه انجام می دادن.

ادامه مطلب ...

مال حرام گوش ها را کر می کند ...

گوشی که کر شد مقابل امام حسین (ع) شمشیر می کشد.

حال دور از شهر

می دونم بد موقعی برای قصه شنیدنه، ولی من می خوام براتون یه قصه بگم.
وقت زیادی ازتون نمی گیرم.
یه کی بود، یه کی نبود، یه شهری بود خوش قد و بالا، آدم هایی داشت محکم و قرص، ایام ایام جشن بود، جشن غیرت.
همه تو اوج شادی بودن که یهو یه غول حمله کرد به این جشن. اون غول، غول گنده ای بود که می خواست کلی از این شهر رو ببلعه. همه نگرون شدن، حرف افتاد با این غول چی کار کنیم؟ ما خمار جشنیم. بهتره سخت نگریم.
اما پیر مراد جمع گفت: باید تازه نفس ها برن به جنگ غول. قرعه به نام جوون ها افتاد. جوون هایی که دوره ی کرکری شون بود، رفتن به جنگ غول.
غول غول عجیبی بود، یه پاش رو می زدی دوتا پا اضافه می کرد، دستاش رو قطع می کردی چندتا سر اضافه می شد.
خلاصه چه دردسر، بالاخره دست و پای آقا غوله رو قطع کردن و خسته و زخمی برگشتن به شهرشون که دیدن پیرشون سفر کرده. ... یکی از پیرجوون های زخم کشیده جاش رو گرفته بود. اما یه اتفاق افتاده بود. ...
بعضی ها این جوون ها رو یه طوری نگاشون می کردن که انگار غریبه می بینن، شایدم حق داشتن، آخه این جوون ها مدت ها دور از این شهر با غوله جنگیده بودن. جنگیدن با غول آدابی داشت که اون ها بهش خو کرده بودن. دست و پنجه نرم کردن با غول زلالشون کرده بود، شده بودن اینوهو اصحاب کهف. دیگه پولشون قیمت نداشت. اونایی که تونستن خزیدن تو غار دلشون و اونهایی هم که نتونستن مجبور به معامله شدن.

من شما رو نمی شناسم، اما اگه مثل ما فارسی حرف می زنید، پس معنی غیرت رو می فهمید. این غیرت داره خشک می شه. شاهرگ این غیرت ...
کمک کنید نذاریم این اتفاق بیافته. من برای صبرتون یه یا علی می خوام. همین ...

نوشته ای از روی عصبیت!

عقلاً نباید این متن رو بنویسم، اما به جهت حال اومدن نفس و حالگیری برخی از دوستان می نویسم. طبق معمول متن درون گفتمانی است، سرت رو بکش بیرون تو!
بنده اینجا اعلام می کنم که با التزام فکری و عملی به منویات حضرت آقا تمامی اصول و مبانی و خطوط قرمز خود را از ولی امر مسلمین گرفته و از مهمترین مراجع تحلیلم منویات آقاست. بنده قبل از انتخابات 88 به دو دلیل صریح گزینه ی آقای احمدی نژاد را رد کردم:
1. عدم ولایت پذیری ایشان (با این استدلال که ایشان در اختلاف نظر با رهبری نظر خود را به کرسی نشانده و از آن روز باید ترسید که میان آقا و آقای مشایی ایشان آقای مشایی را انتخاب کنند)
2. رخنه و تفرقه در میان جماعت حزب الله.

هر کس که ذره ای وجدان داشته باشد، و با بنده در آن وقت هم کلام شده باشد، به وضوح این دو نکته رو در صحبت های من می تونست پیدا کنه.

و الآن به همه ی دوستانی که علم غیب ندارند و با بصیرت های فراوان نتوانستند این امر به این سادگی را 2 سال پیش بیابند (حتی 3 4 سال پیش) عرض می کنم که آقایان عزیز مرد باشید و وقتی اشتباه می کنید بگویید اشتباه کردیم. حرف های صد من یه غاز تحویل ندهید.

لازم است ذکر کنم که بنده از اول این را گفتم، وابسته به غرب و خارج هم نیستم، بر مبنای اصول هم به این نتیجه رسیدم، ضد ولایت فقیه و ضد انقلاب و غیره هم نیستم، یک تحلیل گر خفن سیاسی هم نیستم که بخواهم چیزی را به رخ بکشم. با مبانی تحلیل می کنم و اگر اشتباه کنم اینقدر شجاعت دارم که بگویم اشتباه کردم. امیدوارم که اگر یک روز این شجاعت را از دست دادم، دیگر تحلیل نکنم.

*) دیگه امروز تو یه بحثی یکی یه چیزی گفت که نتونستم خودم رو کنترل کنم!

پ.ن: نیاید بگید مگه آقا نمی فهمید و این چرندیات، که صدها مثال بدتر از آن برای دوران خاتمی بود که حتی نزدیک ترین افراد به آقا هم اون موقع علت رفتار آقا رو نمی فهمیدند.

اشتباهات من!

انتخابات امسال بسیج من رو یاد چندسال پیش انداخت. یکی از صنایع یکی از برق، یکی که خسته ی کاره، یکی که فقط خوب حرف می زنه. اما یه تفاوت عمده داشت. 3 سال پیش این دو نفر سال دومشون بود، امسال این دو نفر سال سومشون بود.
مهمترین نقش رو تو این تصمیم (کاندیدا شدنم) فاضل داشت. خدا حفظش کنه، ولی خیلی چیز گنده ای رو کرد تو پاچه ی ما. از اون چیزایی بود که تا مدت ها نفهمیدم در چه حدی بود.
هر چی فکر می کنم هیچ برتری ای نسبت به علیرضا نداشتم. علیرضا بیشتر از من تو مجموعه بود، بیشتر از من تو جلسات شورای مرکزی شرکت می کرد. اصلا خود علیرضا چندبار می خواست من رو خفت کنه که بیام تو بسیج، همون اولا. تو مسجد که می دید منو (من خیلی نمی شناختمش، ولی اون خوب من رو می شناخت) هی یه چی می گفت در مورد بسیج. حتی سر انتخاباتی که فاضل مسئول شد، همین علیرضا کلی اصرار کرد که بیا انتخابات شرکت کن.

ادامه مطلب ...